میتونی برام بنویسی، قول میدم هرمس کارش رو بلده و نامه تو رو بهم میرسونه !
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
وقتی فقط چند دقیقه مونده تا آفتاب غروب کنه بیا زیر درخت بید، دستت و روی تنهی چوبیش بزار و چشمات و ببند. به تنهی پیر زمان بده تا همهی زخم های روحت و ببینه، تا همهی اونها رو حس کنه و لا به لای ریشه هاش یه اکسیر جادویی برای همه اون اتفاقات درست کنه. وقتی آفتاب غروب کنه، کرم های شبتاب دورت حلقه میزنن و راه پلکانی ای که معلوم نیست از کجا اومده و نشونت میدن. به کرم های شب تاب اعتماد کن و از پله ها پایین بیا، به قاب عکس خاطراتت که دورشون تار عنکبوت بسته خوب دقت کن، حتی میتونی دستت رو روی اون قاب عکس های خاک گرفته بکشی و زندشون کنی. حالا بیا تصور کنیم، یه اتاقک چوبی و نقلی زیر درخت بید، قوطی های مربایی که روی میز کوچولوش چیده شده و دنیایی عروسک خرسی که روی تخت ولو شده، طرح چهارلنگهای که بالشتکا و یه آباژور و کلی کرم شبتاب... یه جا که میتونی از درس و مردم و اتفاقات، از وقتی که حتی دیدن نور خورشید هم آزار دهنده میشه فرار کنی، اینجا یه آدمک قرمز پوش هست که با یه بسته آبنبات همیشه منتظرته، همیشه =`>.