ای وای که چقدر اینجا تار عنکبوت بسته. یعنی جدی اولین باره داخل 18 سالگی دارم اینجا می نویسم؟ خداوندا.. مگه میشه.
اومدم بنویسم.. که 20 روز دیگه کنکور دارم. منی که یه روز کنکور برام یه عنصر ناشناخته بودم و تنها شناختی که ازش داشتم ادم های کنکوری ای بودن که اتفاقا همینجا هم بودن، تا 80 روز اینده درگیر کنکور خواهم بود. ایشالله که هر چی که خیره. زیاد جدیدا این رو میگم.. هر چه که به صلاحه بابا جان، من صرفا یه قاصدکم که باد هر جا ببره همراهش میرم.
راستش.. بچه ها شیراز خیلی قشنگه. خیلی دلم میخواد برم شیراز.. دانشگاهم رو بزنم شیراز !! اما خب با مخالفت خانواده همراهه. نمیشه. لطفا اگه رفتید جای منم پر کنید TT.
والا.. جونم براتون بگه که.. ذوق دارم تابستون کلی کار انجام بدم. وبلاگ نویسی هم یکی از اوناست، این فضا چه کسی باشه چه نه من رو سر ذوق میاره :) .
کتاب زنان کوچک رو دارم خورد خورد میخونم. یک بار وقتی کلاس هفتم بودم خوندمش. فکر کنم اون موقع درک چندانی ازش نکردم.. با اینکه از نظر ادبی سنگین نیست اما نمیدونم چرا TT شاید فقط یادم رفته بود. چون هر کلمه ای میخونم، مخصوصا این اخرای داستان برام خیلی جدیده. میدونید، فکر کنم خیلی از خانوم مارچ خوشم اومده. مجذوب مهر مادرانش شدم، و اونقدری که به حرفای این خانوم عمل میکنم به حرفای مامان خودم عمل نمیکنم :). و بت.. آه. اون دخترک کوچیک و شیرین دوست داشتنی، واقعا با این بچه همزاد پنداری میکنم :) . هر چند با جو هم همینطور.
خبر دیگه که.. انیمه دوستان. دارم جودی ابوت رو میبینم، تازه قسمت اول رو هفته پیش دیدم و شاید برای اینکه خیلی غرقش نشم این یه هفته فاصله رو دادم.
و امروز.. آه. حس کردم دلم تغییر میخواد. بعدا میام راجبش میگم، اگه یادم بمونه.
به هر حال همین.. دلم تنگ شده بود برای نوشتن از روزم.
لطفا برام دعا ها و ارزو های خوب و قشنگی کنید، بوس به کلتون.
- ثنا.