از تهران بیروم اومدیم. تمام دیروز رو خواب بودم، شاید دلم میخواست کابوس باشه.

شب قبل تر، قبل از مواجه شدن با واقعی ترین کابوس زندگیم.. روی تخت نشسته بودم، داشتم برای تابستون کتاب انتخاب میکردم. ساعت حوالی دو بود، اتاق خیلی نامرتب بود. بلند شدم تا مرتب کنم، همون موقع... اولین ضربه به پنجره.

نه تنها پنجره، خونه لرزید. من یخ زدم، نمیتونستم حتی یک قدم بردارم. دومین ضربه، نگاه من خیره به پنجره بود.

سومین، فکر میکنم نفسم رو حبس کرده بودم تا صدام رو کسی نشنوه. چهارمین، جرعت رفتن پیش پنجره و کنار زدنش رو نداشتم. پنجمین، شدید ترین ضربه.. همه بیدار شدن. پنجره رو کنار زدن، بابا اروم بود، مامان هم اروم تر از اون. لحظاتی بعد شبکه خبر رسما حملات اسراییل رو تایید کرد. 

میگن واکنش هر کسی نسبت به شوک یک چیزه، برای من هم همین بود. ساعت اول، نشستم رو صندلی، برنامه نوشتم، برنامه درسی! هر دو خط توی سرم تکرار میشد " جنگ شد " ، و بعد خط بعدی رو مینوشتم. رقصیدم و اواز خوندم " جنگ شد " . فکر میکردم اونقدر ها هم چیزی نیست. تا اینکه 6 صبح، سه ساعت بعد از حمله.. گوشی رو چک کردم. مردم عادی هم قربانی شدن. و جسد بچه ای که لحظه ای از جلوی چشمای من پاک نمیشه.. عکس اون بچه رو که دیدم، شوکه فقط گوشی رو کنار گذاشتم و بی وقفه گریه کردم. انگار غم اون مادر رو قلب من بود. زخم مادرانه ی من باز شد، " طفلکِ معصومِ من؟ چرا جوابم رو نمیدی.. " مدام توی سرم تکرار میشد. انگار بچه ی من رو کشتن. انگار جسم کوچیک و ظریف دختر من زیر اون آواره.. تهران، تبریز، همدان، زنجان، کرمانشاه، خرم آباد، شیراز... این همه شهر، و این همه ادم.. ادمایی که من یا عزیزان من ممکن بود جای تک تکشون باشن.

چیزی در من مرده، و دیگه صدایی ازش نمیاد. شبیه خشمی زیر پوستی. انگار امروز فردای دیروزی هست که بچم رو زنده زنده جلوی چشمام سوزوندن و مادرم رو ازم گرفتن. چیزی راجب این جهان هست که ازارم میده. 

شهری که دوستش داشتم و داخلش زندگی میکردم، الان ناامن ترین جای ممکنه. سوخته شده، اواره شده.. شهر من غمگینه. همه ی فرزندای ایران غصه دارن. ایران خانوم.. ایران رو هممون زن میبینیم. هیچکس ایران رو پدر نمیدونه. انگار که مادرمون رو دزدیدن. 

فکر میکنم همه تو شوک و اندوه شدیدی هستن. حتی اون دسته از صرفا هم زبون هایی که طرف یهودی ها هستن، ته قلبشون از روی ناچاری و سختی واقعیت همچین داستان هایی رو میگن. 

از نظر استرلوژی، ایران داره کارما پس میده. حس نمیکنید این جنگ باز پس گیری بخشی از زنانگی عه؟ در حالی که مردانگی در شدید ترین حالت تسلط هست، جهان یکهو وارونه میشه تا برای هزارمین بار نشون بده جهان، همیشه پشت یک زنه. و کسی که این جهان رو هدایت میکنه.. همیشه یک مادره که داغ جیگر گوشش روی قلبشه. چیزی نزدیک به مفهومِ خدا. 

و خدایا.. واقعا لطفا مراقبمون باش. مراقب مادر و فرزندانمون باش.

-ثنا.