۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

بیست اردیبهشت

بیرون هوا طوفانیه، دارم آهنگ Wherever u are رو گوش میدم، بهتون پیشنهاد میکنم. 

صبح مدرسه نرفتم چون مریض شدم ( پارسال ۹ بار مریض شدم و امسالم که والا... سالی که نکوست از بهارش پیداست :) )

به خودم سفت و سخت قول داده بودم صبح زود بیدار شم و درس بخونم، ولی ظاهرا تنبلی اونقدر عاشقمه که حاضر نیست ولم کنه. - پلی شدن آهنگ عاشق منه، دوست داره من و - و فقط زنگ‌کوک رو خاموش کردم و خواب و دوباره بغل کردم.

وقتی مریضی و گلوت میسوزه چی میچسبه؟ آفرین بستنی، که بخوری و بیشتر گلوت بسوزه. ولی واقعا وقتی مریضی و خودت و میزنی به این راه که مریضی؟ راجب چی حرف میزنی؟‌ خیلی خوبه >>. تازه با افتخار قرص هامم نخوردم و الاناست بیوفتم بمیرم XD ممکنه بخاطر سرما خوردگی مُرد؟ الان واقعا ذهنم درگیر شد. مثل اُسکلا رفتم سرچ کردمXD... نمیشه مُرد.

حالا که بحث مرگ شد، بعد خوردن بستنی ای که حالم و ده برابر بدتر کرد ولی خیلی کیف داد، رفتم کتاب ۱۳ دلیل برای اینکه و بخونم، شنیدم فیلمش هست ولی من فعلا میخوام کتابش و تموم کنم. آخرای کتابشم و با تموم وجودم می‌تونم بگم دید جدیدی نسبت به خودکشی و اتفاقات قبل و بعدش بهم داد.

و آره، چیزی که ذهنم رو خیلی شدید درگیر کرده بحث "خودکشی " هست. خیلی بهش فکر می‌کنم، خیلی. نه اینکه بخوام خودم رو بکشمااا نه، بیشتر دارم به این موضوع فکر می‌کنم که چی میشه آدمی که صبح با امید به زندگی بیدار میشه بعد از ظهر با خودش میگه دیگه بسمه، و خودش رو می‌کشه. می‌دونید؟ 

کلا خودکشی دو حالت داره، دو حالت کلی... یا از قبل کلی بهش فکر کردی، یا اینکه نه صرفا یهویی تصمیم میگیری این زندگی و تموم کنی. خیلی یهویی و بی برنامه.

و اگه بخوام بگم کدوم حالتش خطرناک تره، واقعا نمیشه گفت. تو حالتی که داری به کشتن وجود خودت فکر میکنی دیگه کار از بد و بدتر گذشته، اوضاع افتضاحه و شاید بهتر باشه با پدر مادرت یا کسی که فکر می‌کنی بتونه کمکت کنه راجبش حرف بزنی و پیش روانشناسی، تراپیستی چیزی بری. شاید اگه هانا ( شخصیت اصلی کتاب ۱۳ دلیل برای اینکه که خودکشی کرد. ) به جای امیدِ بی جا داشتن به اینکه آدم های اطرافش یک روزی با اون جوری که ارزشش و داره رفتار می‌کنن، پیش یه متخصص می‌رفت الان زنده بود. =)

می‌دونم خیلی از پدر مادرا نسبت به کلمه روان‌شناس و این داستانا یه گارد محکم دارن، ولی خواهشا براش بجنگید. مگه وقتی میخواید خودکشی کنید دیگه هیچیِ هیچی براتون مهم نیست؟ خب، پس برای این یکی تا می‌تونید بجنگید.

و آره... اگه بخوام راجب کتاب بگم، واقعا متوجه شدم خودکشی آخرین و دردناک ترین راهِ زندگی هر آدمی می‌تونه باشه =). فکرش رو بکنید، آدمی که یه روز توی آینه میشناختید، همونی که کل بچگیتون رو باهاش سر کردید، تمام آرزو هاتون، تمام کار هاتون و بکشید... خودکشی این نیست که فقط جسمتون و بکشید و روحتون و خلاص کنید بره، می‌دونم خیلی دارم سخنرانیِ کلیشه ای میکنم، ولی چرا که نه؟ کلیشه ها واقعا همیشه هم بی‌خود نیستن. 

حدود چند روز پیش کلی با آنیما راجبش حرف زدیم، و می‌دونید؟ من واقعا گریم گرفت، و دلم سوخت. واقعا دلم سوخت... چون واقعا افکار خودکشی چیزی نیست که کنترلش دست خود آدم باشه و هر اتفاقی که میوفته، انگار به اتفاقات بد قبلی وصل میشه و زندگی و یه مجموعه پر از پوچی و درد می‌کنه، و واقعا مقاومت در برابر خودکشی نکردن از خودِ خودکشی سخت تره و... افکار پوسیده جامعه به اینجور آدم ها بی توجهی می‌کنه =). واقعا دردناکه. خواهشا هر وقت به سرتون زد زندگی خودتون و بگیرید قبلش به یه دوست پیام بدید و خودتون و خالی کنید، کی می‌دونه؟ شاید واقعا منصرف شدید. و خواهشا اگه کسی راجب همچین چیزی باهاتون حرف میزنه بهش گوش بدید، چون اگه اون روز هم کلاسی های هانا نمی‌گفتن کسی که این درخواست کمک و نوشته فقط دنبال توجه بوده، شاید اگه یه‌کم بیشتر به درد اون آدم ناشناس که هانا بود توجه می‌کردن، شاید هانا الان زنده بود.

می‌دونم خیلی حرف زدم، ولی لطفا هیچوقت توی آینده دست به این‌کار نزنید. ♡

خب داشتم می‌گفتم، بعد از اتلاف وقت و پرسه زدن توی یوتیوب و عمل نکردن به برنامه درسیم، من اینجام و دارم به این فکر می‌کنم واقعا نباید یه قرصی بسازن که بتونه از تنبلی یه آدم بکاهه؟‌ :"|. جدی خیلی مسخرست که ده روزِ درس نخوندم، خوردم و خوابیدم و فیلم دیدم و عملااااا یک هفته مونده به امتحانات خرداد تابستون و جا دادم، و هنوووووزززز باز هم خستم. چجوری توی ویدیو های انگیزشی میگن اوه آره، اگه خسته ای اشکالی نداره اگه یه روز استراحت کنی. بچچچچچچ یه روز؟ ولم کن خستگی از این ده سالی که رفتم مدرسه با بیست سال استراحت هم برطرف نمیشه، نمی‌تونی انگیزه بدی فقط برو بمیر. ="||| 

  • ۶
  • حرف‌ها [ ۱۸ ]
    • ثنآ ‌‌‌‌‌
    • چهارشنبه ۲۰ ارديبهشت ۰۲

    01:52 = اطلس، اشک های تنها ترین نهنگ.

    وایب اینجور عکسا >>>

    - این کاربر به طرز شدیدی نیازمند ماتحتیه که پاشه درس بخونه.

    .Oh God, save me from studying 

    هفته قبل هر روزش امتحان داشتیم، این هفته هم هر ۳ روزش و امتحان داشتیم و گس وات؟ هفته بعد هم هر ۵ روزش و امتحان داریم =). دلیل مرگ = مدرسه.

    سر امتحان هندسه ضربان قلبم ۱۲۰ بود می‌فهمید؟ یعنی این جاکشا جدی دارن ما رو می‌کشن.

    امسال خیلی محو شدم، توی مدرسه هر کی بهم می‌رسه میگه چمه چرا انقدر محوم و دیگه جیغ نمی‌زنم. 

    منی که سه ساعت باید توضیح بدم به جان جد و آبادم حالم از خوب هم خوب تره : 

    اصلا وضعی...

    سلام من یه دونه پست هم ندارم که توش غر نزده باشم XD.

    ولی اینجا حرف زدن هم جدیدا حس عجیبی داره، نمی‌دونم. عجیبه می‌دونید؟ چون دیگه بهم توجه نمی‌کنید =-=.

     فقط منم که احساس میکنم ابرا + نور + گل + باد این چند وقت زیادی جادویی شدن؟ ( طلوع و غروب که همیشه جادویی بودن TT )

    و آره... چهارشنبه جزو پر استرس ترین روز های امسالم بود و همین که صبح بیدار شدم مطمعن بودم امروز قراره روز خیلی مزخرفی باشه، ولی همین که سوار سرویس شدم و اون روزنه های نور + ابر هایی که یه تُن پف کرده بود رو دیدم... اینجوری بگم اگه نبودن من واقعا... واقعااااااااا مُرده بودم. 

    و وای... معلم ادبیاتم >>>> سه شنبه شعرایی که نوشتم و براش بردم تا ایراداش و بهم بگه... و می‌دونید؟ بهم گفت استعدادش و دارم و قلبممممممم پزخجزخلزجخلزچخل TT.

    دلم برای میکا و سلین و آیلین و میتسو واقعا تنگ شده... و جدا آرزو میکنم زود تر تیر برسه تا همه سرشون خلوت بشه. من واقعا دلم برای تابستون و استرس نداشتن تنگ شده.

  • ۴
  • حرف‌ها [ ۸ ]
    • ثنآ ‌‌‌‌‌
    • جمعه ۸ ارديبهشت ۰۲
    وقتی فقط چند دقیقه مونده تا آفتاب غروب کنه بیا زیر درخت بید، دستت و روی تنه‌ی چوبیش بزار و چشمات و ببند.
    به تنه‌ی پیر زمان بده تا همه‌ی زخم های روحت و ببینه، تا همه‌ی اونها رو حس کنه و لا به لای ریشه هاش یه اکسیر جادویی برای همه اون اتفاقات درست کنه.
    وقتی آفتاب غروب کنه، کرم‌ های شب‌تاب دورت حلقه می‌زنن و راه پلکانی ای که معلوم نیست از کجا اومده و نشونت میدن.
    به کرم های شب تاب اعتماد کن و از پله ها پایین بیا، به قاب عکس خاطراتت که دورشون تار عنکبوت بسته خوب دقت کن، حتی می‌تونی دستت رو روی اون قاب عکس های خاک گرفته بکشی و زندشون کنی.
    حالا بیا تصور کنیم، یه اتاقک چوبی و نقلی زیر درخت بید، قوطی های مربایی که روی میز کوچولوش چیده شده و دنیایی عروسک خرسی که روی تخت ولو شده، طرح چهارلنگه‌ای که بالشتکا و یه آباژور و کلی کرم شب‌تاب...
    یه جا که می‌تونی از درس و مردم و اتفاقات، از وقتی که حتی دیدن نور خورشید هم آزار دهنده میشه فرار کنی، اینجا یه آدمک قرمز پوش هست که با یه بسته آب‌نبات همیشه منتظرته، همیشه =`>.
    نویسندگان